ماه رمضان سلام ! خوش آمدی...
با اینکه بارگناه چشمهایم را کور کرده و قلبم را تاریک اما باز هم بوی آمدنت به خوبی به مشامم رسید . خوش آمدی که چه بالنده می آیی ! چقدر آرام و بامتانت ...
بیا که با اینهمه بارگناهم دوستت دارم ، خوب میبینی که برای آمدنت گلویم بغض کرده و قلبم بی تاب است . بیا که خاطراتت نسیم خوشی است بر دردهایم ...
یادش بخیر که چه سال ها با محبت در آغوشم گرفتی، یادم نمی رود که چقدر تلخ کامی می کردم و چقدر دلت را می شکستم ! یادم نمی رود وقتی که خدا میهمانم کرد حرمت سفره هایش را نگه نداشتم ، یادم نمی رود... ولی خودت میدانی دوستت دارم...
وقتی می آیی دلم می لرزد ، می ترسم از اینکه هنوز از سال قبل از من دلخور باشی ولی تو انقدر مهربان سلام می کنی که شرمنده می شوم ! پیک هایت رسید ، خبر آمدنت را دادند ، هم رجب آمد هم شعبان . سلام تورا رساندند ولی باورم نمیشد که این پیک ها برای من آمده باشند...
خوش آمدی که دلم برای شب هایت تنگ شده بود ، دلم برای سحرهایت تنگ شده بود ، دلم برای آغوش مهربانت ، برای زمزمه هایت ، برای نجواهایت ، برای گریه هایت تنگ شده بود ...
خوش آمدی که خوب وقتی آمدی ! وقتی که تا سینه غرق در تاریکی بودم آمدی و از دور دستت را برای نجاتم دراز کردی و من اینبار سخت می فشرم دست مهربانت را... خوش آمدی...
راستی سر راهت که می آمدی مولای غریبم را ندیدی...؟!
امسال هم تو آمدی ولی...
--------------------------به قلم برادر عزیزم محمد رئیسی پور ( بی انصافیه دعاش نکنین!)